۲۱ فروردين ۹۵ ، ۰۲:۱۲
بعد از حافظ
صبحو شب کردم و ب نصفه شب رسیدم
حافظو باز کردم و داستان صب تا شبمو ب صورت شعر خوندم!
احساس خشکی عجیبی ته گلوم میکردم ک فعلا با یه لیوان آب رفع شده
هوای عادی خسته م کرده بود.. همی الان پنجره رو باز کردم عجب هواییه هوای خنک بعد یه بارون بهاری
و
صدای یه آهنگ قدیمی ک از اتاق آقاجون میاد
نمیشه با شنیدنش دلم نگیره
حافظو باز کردم و داستان صب تا شبمو ب صورت شعر خوندم!
احساس خشکی عجیبی ته گلوم میکردم ک فعلا با یه لیوان آب رفع شده
هوای عادی خسته م کرده بود.. همی الان پنجره رو باز کردم عجب هواییه هوای خنک بعد یه بارون بهاری
و
صدای یه آهنگ قدیمی ک از اتاق آقاجون میاد
نمیشه با شنیدنش دلم نگیره
۹۵/۰۱/۲۱
بر خلاف خشکیِ گلوت، یه طراوتی توی این پست بود
که امیدوارم توی پستای مرداد به بعدتم اینو ببینم
:)