My..

Hey..

My..

Hey..

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۱۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است


این چیست؟

آفرین!

شربت زرشک 

:|

از خلاقیتای مادر جان

ک الانم تشریف برده ن مشهد تا من و پدر شب ها از غذاهای حاضری خلاقانه همچون نون و ماهی مونده از آخرین ناهار دستپخت مادر ، خوراک لوبیا و سیب زمینی همراه با طالبی ب عنوان دسر ، میکس کوکو سیب زمینی با مربای بهارنارنج ب عنوان صبحانه نوش جان کنیم

اونم کجا! رو یه زیر انداز درویشانه وسط سالنی ک همه وسایلش جمع شده و منتظر نقاشه! ( در تصویر تا حدی قابل مشاهده س )

البته دو وعده رو در خونه حضور نداشتم تا ببینم پدرم دگ چ خلاقیتایی ب خرج میده

البته روزای سختش دگ گذشته و هرطوریه پدرجان رو ب غذاهای بیرونی ترغیب میکنم و در بدترین حالت پدرجان با دو برابر حد معمول گوشت ، آبگوشت مخصوصشو تدارک میبینه و ما رو ب فیض میرسونه

این شربت زرشکه رو هم الان خوردم خیلی خوشم اومد.. البته کمتر از خلاقیت مامانم :)) از همین تریبون قدردانی میکنم


+ فوتو بای می :| و این ک اون لیوان اونقدام کثیف نی.. دقت دوربین بالاس :)


+ :| ، الان شبکه خبر داش نشون میداد 5000 تا معتادو جمع آوری کرده بودن..

          ( گزارشگر میره ب سمت یکی از قدیمیای جمع ) 

          + پدرجان شما چن ساله ک معتادی؟

          - 50 سال 

          + :| نظرتون راجب این جمع آوری چیه؟

          - چ فایده؟ میشه شما گوشت رو بذاری دم دست گربه بگی نخور؟

          + :| مگه شما چقد طول میکشه تا جنس گیر بیاری؟

          - ب دیقه نمیکشه!

          + شت :|


+ در هر دو پارت پست از صنعت زرشک آرایی استفاده شده :)



۲۹ مرداد ۹۵ ، ۰۰:۴۳

کاش این حالم وتو شدنی بود!

من نمدونم

خیلی چیزا رو نمدونم

خیلی چیزا رو ک فهمیدم واس این بود ک دوس داشتم بفهمم و بدونم

ولی انگار

ندونستن خیلی بهتره

چرا نرم پی ندونستن؟

ولی..




ولی همون دو تا نقطه لامذهب

تموم حرفای چن خط بالاترو وتو میکنن


+ الان چن دیقه بعده و من شرمنده م ازین ک با تاخیر میگم " خدایابازم شکرت "

۲۶ مرداد ۹۵ ، ۱۵:۰۱

بُرد با بُرد

این روزام مث روزای دگ نیس..
روزای جدی تریه
بالاخره ک چی؟ آخرش باس منم جدی شم.. ینی دگ نمیشه جدی نبود!

چی؟
چرا.. قبل ازینم جدی بوده م
ولی الان ک فک میکنم میبینم نع! فقط فک میکردم ک جدی بوده م! 

در همین راستا
یه برد کوچیک دارم تو اتاق
همینا ک با ماژیک روشون مینویسن!
کارایی ک قبلا باش داشتمو بیخیال میشم
ب 7 قسمت تقسیمش میکنم
آخر هر روز قبل خواب ، خیلی کوتاه مهم ترین تجربه و درسی ک ازون روز و اتفاقاش گرفتمو همراه تاریخ اون روز مینویسم
7 روز ک پر شد یه عکس میگیریم از کل برد و آرشیو میکنم
و همیشه مرور میکنم اون عکسا رو
این میتونه کمکم کنه ک تو تجربیات مشابه آینده برد کنم.. یا حداقل شکست نخورم
اسمشم خوبه دگ
برد با برد!

+ پیشنهادش میکنم :)

۲۴ مرداد ۹۵ ، ۰۹:۴۸

از سپیدی موی تو..

پدرم امروز 61 ساله شد 

40 سال بزرگتر از من

تا همین یک سال پیش این اختلافو به شدت احساس میکردم..

ولی امسال 

حس میکنم خیلی بش نزدیک تر شدم

آقاجون همون آقاجونه

اونی ک نزدیکتر شده منم

چون او خیلی وقته ک مردونگی رو از بره

این منم ک تازه خیلی چیزا رو فهمیده م.. حالا کو تا عمل!

ولی حیف.. ک زمان برای او سریع تر میگذره..

دگ ترسی از سفید شدن مو نداره.. دگ این موی سیاهه ک حکم وصله ناجور داره نه موی سفید..

هعی.. بگذریم.. تولدش مبارک..


از سپیدی موی تو ناچار          دلخوش به سیاهِ اَبرُوانم


+ از خودم بود و یهویی!

۲۳ مرداد ۹۵ ، ۰۳:۳۴

پرسه های غیر یهویی نصف شبی

شاید یه ساعت ممتد تو خونه میچرخیدم و ازین اتاق میرفتم ب اون اتاق

واقعا من چی میخوام؟ از خودم از زندگی ازین عمر!..

هر روز فرصت کمتر میشه.. هر روز نزدیکتر میشم ب آخرش

و میترسم.. 


۲۲ مرداد ۹۵ ، ۰۱:۲۸

پونزده سال و چند میلیارد

یه بخش جدید ایجاد کردم ب نام " حرفای دیگرون "

اصولا از شنیدن نصیحت و نقل تجربه لذت می برم 

تو این سن و این موقعیت حرفا و راهنماییای افراد میتونه خیلی کمک کنه ب پیشرفتم.. اهمیت ثبتم ک بر کسی پوشیده نیس :)

امشب ، با مجید صحبت میکردیم.. منو شریکم ممد

مجید 15 سال و چن میلیاردی از ما جلو تره!


*** نگفته بودم از کارم.. حالا تو پستای بعد بیشتر میگم..  درین حد بگم ک فروشنده موبایلم


خب مجید توزیع کننده پایتخته و ب واسطه همشهری بودنش با ما امشب دعوت شاممونو قبول کرد و حرفای قشنگی زد:

# هر آدمی یه ظرفی داره

# هیچوق ب این ک فلانی چیکار میکنه کار نداشته باشین

# پیشرفت پله داره و پله هم ارتفاع

# هیچ وقت از کار سالم دست بر ندارین


حرفای بالا رو هر کسی میتونه برنه ولی شنیدنش از کسی ک حرفو عملی کرده باشه لذت دگ ای داره!

و یه حرفش واقعا جالب بود : نزدیک چهارده پونزده سال پیش همین موقه ها بود ک داشتیم با ر.ن ( گردن کلفت کنونی بازار شهرمون ) صحبت میکردیم راجب کسب و کاری ک میخواد راه بندازه.. تازه او از شما خیلی عقب تر بود




۱۸ مرداد ۹۵ ، ۱۸:۰۵

دوشنبه


اتخاها



صفحه ی کهنه ی یادداشتای من
گفت دوشنبه روز میلاد منه
اما شعر تو میگه که چشم من
تو نخ ابره که بارون بزنه
آخ
اگه بارون بزنه
آخ
اگه
بارون بزنه..


+ اولین بار سال 91 اینو گوش دادم 
4 سال صبر کردم ک تولدم برسه ب دوشنبه ک بتونم ازین شعر استفاده کنم..
ب هر حال فرهاده و دنیاش..

+ 21 ساله شدم..

+ حس و حال خوبی ندارم از تولدم.. هیچ وق عادت نداشته م ب جشنای تولدی ک پدر میگه هر ده سال یه بار و مامان میگه باید سنگ تموم گذاشت!

+ آرزوامو ب خدا گفتم..


۱۶ مرداد ۹۵ ، ۰۱:۲۱

آخه تو حرف نمیزنی..

خدا جون دلگیر نشو اگه یه وقتی دلم گرفت و ب جا این ک دردمو ب تو بگم و منتظر شم آرومم کنی ، رفتم سراغ بنده ت

نه.. بذا اینطوری بگم

خدا جون

از بین این چن میلیارد آدم ، یه چن تاییشون ب ما نزدیک ترن.. حالا رفیقه داداشه خواهره پدره مادره  و حتا همسر

وقتایی ک دلمون پره و حالمون خرابه یکی ازینا رو با تو اشتباه میگیریم

میدونیم باس ب تو رو بزنیمااا

می دو نیم!

ولی 

تو ساکتی همیشه.. حرف نمیزنی.. 

درسته ک اسم بنده روشونه و نباس بشون امید داش.. ولی حداقل یه چی میگن..

خدایا اسم بنده رومه

ب خداییت ببخش اگ ب بنده ت رو میزنم

آخه آخرشم امیدم ب خودته.. 

شاید اراده کردی و حرفاتو از زبون اون بنده ت بهم برسونی و آرامش بدی ب این دل خسته..


+ .. 



کلی نوشتم و رفتم یه عکس آماده کنم ک بندازم تنگ پست 

وقتی برگشتم متاسفانه مرورگر عزیز کروم لطف کرد ریلود فرمود و مطالب ب باد رفت :|

بگذریم.. 

این عکس یه اسکرین شاته از پایان بخش مقدمه یه کتاب ب نام " جامعه شناسی خودمانی " از استاد حسن نراقی.. زیباست




+ لازم دونستم در پایان ، مراتب انزجارم رو از کروم اعلام بدارم :|

۱۴ مرداد ۹۵ ، ۰۱:۵۳

او هم

خیالت مدام او را می خواند..
گوشه دنجی از افکارت را برای بودن همیشه اش خلوت کرده ای
و ب عادت همیشه پیش خود آهسته خیال می کنی
 " اگه نبود.. ".. " چ خوبه ک هست ".. " خدا کنه همیشه باشه "
و چ ها ک نمیکنی اگر بدانی درست در همان لحظه او هم فکرش تویی!
و چ خوب است این " او هم " ها!

+ برای ننوشتن ، حریف هر فازی میشه شد الا همین یه فاز :)