My..

Hey..

My..

Hey..

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
۰۷ مرداد ۹۵ ، ۰۴:۰۶

برگشتن جرم نیست!

میشه گفت دقیقا دو سال پیش بود 

شاگرد بودم تو یه مغازه موبایل فروشی

صاحبکارم محسن نامی بود

عزم افتتاح یه مغازه بزرگتر کرد ک هم تعمیزات نرم افزاری داشته باشه و هم سخت افزاری

جواد نامی هم بود ک نرم افزار کار بود چن تا مغازه پایین تر ما

محسن بش گف بیا با هم کار کنیم و وعده های اونچنانی بش داد

.. خلاصه نشد و مث خودم و چن نفر دگ جوادم کمتر از یه سال دووم نیاورد و برید و برگشت همونجا ک قبلا بود

صابکار قبلیش بش گف از وقتی رفتی این میز نرم افزارو دست هیشکی ندادم چون میدونستم یه روز برمیگردی!


در همین لحظه م اینجانب برگشتم ب این وب

با یکم غبارروبی درست میشه..

۳۱ خرداد ۹۵ ، ۰۱:۲۳

مثل همان چای داخل فنجان


زندگی یعنی یک صبح 

ک تو بیدارم کنی..

یک فنجان چای ک تو برایم بیاوری..

سلام تو

هوای تو

نگرانی هایت..

دلم یک امید میخواهد با یک طعم تازه

مثل همان چای داخل فنجان

خلاصه بگویم

هوایت زندگی کردن دارد!..

۲۶ خرداد ۹۵ ، ۱۶:۵۵

آیا میدانید؟

ک طی پژوهش های ب عمل آمده توسط دانشمندان 

بدترین و شایع ترین تناقض ،

تناقض میان عقل و دل است؟؟


+ لعنت ب هر چی پژوهشگره..

۲۵ خرداد ۹۵ ، ۱۲:۱۲

بیا و نگذر..!

چرا وقتی از یه سری چیزا ک باید نه تنها برای من ، ک برای همه مهم باشه ، حرف میزنم سریعا ب بیخیالی دعوت میشم؟

آیا مشکل از طرز بیان منه؟
یا طرز تفکرم؟
یا 
طرز تفکرمون؟
طرز تفکرشون؟..!

دوس دارم ازین ب بعد بنویسم از دغدغه های اجتماعیم.. 
چ ناراحت کننده س وقتی ک خوب ب رفتارای خودم دقت میکنم و متوجه میشم چ مقدار زیادی از رفتارای خودم قبل رفتارای جامعه نیاز ب اصلاح دارن.. رفتارایی ک تقریبا همشون اثر همین جامعه س..
خیلی وقتا پیش خودم میگم کاش رفته بودم رشته جامعه شناسی..
ولی متاسفانه اینجا برای یه مرد تو رشته های پر کاربردشم کار نی چ برسه ب همچین رشته ای ک خیلیا هنو حتا ب رسمیتشم نمیشناسن!

۲۱ خرداد ۹۵ ، ۰۳:۰۰

یه باید..

مرتب وسط درس خوندن نصفه شبیم ، ب این فک مکنم ک من با این حجم وسیع تنبلی و از زیر درس در رفتن ، احتمالا برا تحصیل علم ساخته نشده م!

ولی بالاخره یه روزی باید بشه.. باید بر بیام از پس تنبلی.. باس بتونم ب برنامه ریزیام عمل کنم..

من قول دادم..

۱۸ خرداد ۹۵ ، ۱۸:۴۲

قورت دادم..

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

هستن چیزایی ک مهم بوده ن و هنوزم مهمن

ولی با این همه 

میرسی ب جایی ک حس میکنی دگ مجالی برای اهمیت دادن نمونده برات

عزمتو جذب مکنی و با خودت تمرین میکنی اعتنا نکردنو

ولی همون موقه س ک همه چی دس ب دست هم میده ک نتونی

یه چیزایی همیشه باس مهم باشن

ولی امان از بی مجالی

۱۸ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۱۴

هنوزم میشه دس ب کیبورد برد

تو باشی کار سختی نیس..

۲۷ فروردين ۹۵ ، ۱۵:۵۳

سادومازوخیسم

دیشب ب طور شهودی ب این نتیجه رسیدم ک نباید با آدمی ک بالای چهل سالشه و ب قولی کامل سنه بحث کنم ب امید ایجاد تغییر در نگرشش!

ولی نمدونم چ مرضیه ( مرضی است ! ) ک نمتونم بحث نکنم

ازون لحظه یی ک بعد کلی حرف میبینم داشتم رسما گل لگد میکردم و ب خودم فوش میدم متنفرم -_-

این پستم نوشتم تا هم یا یاداوری شه برا بعدا ک دیدم هم برا این ک جوهر مغزم خشک نشه

شایدم راجب همچی چیزی نوشتم ک بشه مصداق تفره رفتن از نوشتن حال این روزا !..

---

قبل نوشتن داشتم یه کتاب مخوندم راجب شکنجه

این واژه شاذ سادومازوخیسمم از همون جا اوردم.. از بی عنوانی!

هیچ ربطیم ب حرفام نداشت معنیشم اگ میخوای برو سرچ کن :|


۲۲ فروردين ۹۵ ، ۰۲:۳۳

چ حیف..

هوا همون هوای چن سال پیشه.. اصن همین هوای پارسال
ک هر سال همین موقه ها پنجره یی ک بالای تختم بودو باز میکردم و از لذت پتویی ک گرم نگهم میداشت خوابم میبرد..
ولی..
دگ هیچی مث قبل نمیشه حتا همین یکی دو دیقه یی ک مشغول تایپ بودمم اومدو رفت..